سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نحن اقرب من حبل الورید

اقا شیخ باقر نجفی ، از شخص صادقی که دلاک بود نقل میکند : ایشان پدر پیری داشت و در خدمتگزاری او کوتاهی نمیکرد حتی خودش کنار مستراح برای او اب حاضر میکرد و منتظر می ایستاد تا بیرون بیایید و او را به جای اولش برساند و خلاصه همیشه در خدمت او بود مگر در شب های چهار شنبه که به مسجد سهله میرفت . پس از مدتی رفتن به مسجد سهله را هم ترک نمود .
از او پرسیدند : چرا رفتن به مسجد را ترک کرده ای ؟ گفت چهل شب چهار شنبه به ان جا رفتم شب چهار شنبه ی اخر رسید جز نزدیک مغرب رفتن به ان جا برایم ممکن نشد لذا تنها به طرف مسجد به راه افتادم . شب شد و من میرفتم تا اینکه فقط یک سوم راه باقی ماند ان شب مهتابی بود ناگاه شخص عربی را دیدم که بر اسبی سوار است و به طرف من می اید با خود گفتم : الان این عرب مرا برهنه میکند وقتی به من رسید به زبان عربی بدوی با من سخن گفت و از مقصدم پرسید
گفتم : به مسجد سهله میروم
فرمود" خوراکی همراه داری ؟
گفتم :نه
فرمود : دست در جیب خود ببر !
گفتم : چیزی ندارم
باز همان سخن را با تندی تکرار فرمود من هم دست در جیبم کردم ، مقداری کشمش یافتم که برای طفل خود خریده بودم ولی فراموش کرده بودم به او بدهم و در جیبم مانده بود
ان گاه سه مرتبه به من فرمود :>>اصیک بالعود<<( در زبان عربی بدوی ، پدر پیری را عود گویند )، یعنی تو را نسبت به پدر پیر خود سفارش میکنم و از نظرم غایب گردید و متوجه شدم که ایشان حضرت مهدی علیه السلام بوده و همچنین فهمیدم که ان حضرت راضی از جدایی من از پدرم حتی شب های چهار شنبه نیستند ، لذا دیگر به مسجد نرفتم .

ارسال شده در توسط محمد محمودی

سفیانی مردی سرخ رنگ، بور، چشم آبی، پیشانی پهن و چهار شانه است و صورتی خشن دارد و اثر آبله بر صورتش مشهود است. نقطه سفیدی در چشمش هست که هر که او را ببیند گمان می­کند که کور است در حالیکه اینطور نیست و او خبیث­ترین مردم است که هیچ­گاه خدا را نپرستیده است[1]و از نوادگان عثمان و نام پدرش عینیه و یا عنبسه می­باشد.
سفیانی به قدری بد­دل و شکاک وسنگدل است که همسر خودش را که مادر فرزندانش است را زنده به گور می­کند برای اینکه می­ترسد جای او را لو بدهد.[2]
او قبل از خروج با اظهار زهد و بی­اعتنایی به دنیا و پوشیدن لباسهای کهنه و مندرس و نان و نمک خوردن و بذل اموال فراوان دلهای افراد جاهل و اراذل و اوباش و همچنین گروهی از علمای ساده لوح را نیز به خود جذب کرده بدینوسیله طرفدارانی پیدا می­کند و از طرفی در این زمان سرزمین شام هم میدان تاخت و تاز چندین لشگر با یکدیگر هست که معروفترین این لشگرها، لشگر اصهب و ابقع است و لشگرهای دیگر احتمالا حاکمان مناطق مختلف شام و مردمان آن سرزمین هستند.
سفیانی به قدری بد­دل و شکاک وسنگدل است که همسر خودش را که مادر فرزندانش است را زنده به گور می­کند برای اینکه می­ترسد جای او را لو بدهد



نشانه های خروج سفیانی

در این هرج و مرج است که سفیانی در ماه رجب از وادی یابس[3] خروج می­کند و آن سرزمینی خشک و بی­آب و علف است و تقریبا در حوالی مرز سوریه و اردن قرار دارد. شعار او «یا رب یا رب یا رب ثم النار»[4] و از نشانه های خروج او خسف در سمت غربی مسجد دمشق و زلزله و خسف در روستایی در جنوب دمشق به نام جابیه[5] است. پس از خروج تا چندین ماه مشغول مبارزه و درگیری برای از بین بردن نیروهای مختلف در شام است که همان کافران هستند و در این زمان به شیعیان کاری ندارد.
از امام صادق(ع) پرسیدند: وقتی سفیانی خروج می­کند ما چه کار کنیم؟ حضرت فرمودند: مردان چهره خود را پنهان کنند. بر زنان و فرزندان مشکلی نیست و چون بر پنج شهر شام مسلط شد شما بسوی ولی امر خود حضرت مهدی(عج) کوچ کنید.[6]

سپس کافران آنقدر همدیگر را می­کشند تا اینکه سرانجام سفیانی بر همه آنها غلبه می­کند و حکومت پنج شهر از شام (فلسطین، اردن، دمشق، قنسرین و حمص)[7] را بدست می­گیرد و در اثر جنگ بین این سه دسته شام به ویرانه مبدل خواهد شد.

جنایات سفیانی
سفیانی یک لشگر بسوی عراق و لشگر دیگری به سوی حجاز می­فرستد. لشگری که بسوی عراق می­رود در قرقیسیا با لشگری از کافران روبرو می­شود و جنگ بزرگی بین این دو گروه ستمگر در می­گیرد که به قولی صد هزار و به قولی دیگر شصت هزار کشته بر جای می­گذارد. این حادثه پدیده ای را بوجود می­آورد که تا آن هنگام چنین رخدادی برای زمینیان و آسمانیان بوجود نیامده و تا زمانی­که آسمان و زمین هست چنین اتفاقی نخواهد افتاد. کسی از آسمان طلوع می­کند و صدا می­زند: ای پرندگان آسمان و ای درندگان زمین! بشتابید و خود را از گوشت ستمگران سیر کنید.[8]
امیر المومنین(ع) در خطبه­ای می­فرمایند:
سفیانی بخاطر بغض و کینه و عداوتی که با آل محمد(ص) دارد هر کس را بیابد که نام او محمد، علی، فاطمه، حسن، حسین، جعفر، موسی، فاطمه، زینب، مریم، خدیجه، سکینه و رقیه باشد به قتل می­رساند تا جایی­که افرادش را به شهرها می­فرستد و بچه­های کوچک و اطفال خردسال را پیش او جمع می­کنند و او دستور می­دهد تا روغن زیتون را به جوش آورند و آن بچه های کوچک به او می­گویند اگر پدران ما با تو مخالفت می­کنند گناه ما چیست؟ او اعتنا نمی­کند و هر کس که آن نامها را داشته باشد می­جوشاند.[9]

سفیانی پس از تثبیت حکومتش شروع به دشمنی و کینه ورزی نسبت به شیعیان کرده و فجایع وحشت­زا و مرگباری را بوجود می­آورد به گونه­ای که امام صادق علیه السلام در این زمینه می­فرماید: «منادی او ندا می­دهد که هر کس سر یک تن از شیعیان را بیاورد هزار درهم پاداش اوست و در این هنگام همسایه به همسایه حمله برده و می­گوید این شخص از شیعیان است پس گردن او را می­زند و هزار درهم جایزه می­گیرد»[10]

سپس عراق را وحشت فراوان فرا می­گیرد و پس از آن وارد زوراء -که همان بغداد است، می­شوند و دست به کشتار وسیعی می­زنند. امام صادق(ع) در این رابطه می­فرمایند: تا سه روز همه چیز را مباح اعلام می کند و شصت هزار نفر را می­کشد و خانه هایشان را ویران می­کند و بعد از آن تا هجده روز اموال آنان را بین خود تقسیم می­کنند[11]
سپس به طرف کوفه و نجف می­روند و هزاران دختر باکره را به اسارت می­گیرند ولی پیش از آنکه بلایی سرشان بیاورند سپاه یمانی و خراسانی همانند دو ناجی سر می­رسند و اسیران را از چنگ آنان خلاص کرده و آنها را به قتل می­رسانند بطوریکه حتی یک نفر از آنها هم زنده نمی­ماند


سپس به طرف کوفه و نجف می­روند و هزاران دختر باکره را به اسارت می­گیرند ولی پیش از آنکه بلایی سرشان بیاورند سپاه یمانی و خراسانی همانند دو ناجی سر می­رسند و اسیران را از چنگ آنان خلاص کرده و آنها را به قتل می­رسانند بطوریکه حتی یک نفر از آنها هم زنده نمی­ماند.
اما لشگری که بسوی حجاز می­رود وقتی که به مدینه می­رسد تا سه شبانه روز در مدینه قتل و غارت انجام می­دهند[12]
و به قدری فجایع وحشتناک در آنجا بوجود می­آورند که ناگفتنی است و بنابر بعضی از نقلها از فاجعه حره سنگین­تر است.[13] پس از آن بسوی مکه می­روند تا به مبارزه با حضرت مهدی بپردازند. وقتی به سرزمین بیداء که در میان مکه و مدینه قرار دارد می­رسند زمین آنها را با تمام ابزار و ادوات به امر خدا به کام خود فرو می­برد و فرو رفتن آنها سریع و بی­صدا اتفاق می­افتد و از آن لشگر فقط دو نفرباقی می­مانند که صورتهایشان به پشت برگشته تا نشانه­ای از عذاب الهی باشند و این دو نفر به نامهای بشیر و نذیر بوده که بشیر این خبر را به امام زمان می­رساند و نذیر هم به سفیانی و سپس لشگریان سفیانی و لشگریان حضرت ولی عصر(عج) در کنار دریاچه طبریه به یکدیگر می­رسند و جنگ سختی بین طرفین در می­گیرد و تمام لشگریان سفیانی نابود می­شوند و فقط خودش باقی می­ماند که حضرت او را نیز در کنار دریاچه طبریه زیر درختی گردن می­زند و جهانی را از شر فتنه­اش آسوده می­کند. بدین ترتیب قضیه سفیانی تمام می­شود.
--------------------------------------------------------------------------
پی نوشت ها

--------------------------------------------------------------------------------
[1]- علامه مجلسی، ملا محمد باقر ؛ بحار الانوار، بیروت، موسسه الوفا، 1404، ج 52، ص 206 و 254
النعمانی، محمد بن إبراهیم ؛ کتاب الغیبه، تحقیق: فارس حسون کریم، قم، أنوار الهدى، 1422، چاپ اول، ص 318
[2] -صافی گلپایگانی، لطف الله ؛ منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر، قم، مکتبه المرجع الدینی آیه الله العظمی الصافی الگلپایگانی، 1428 ه ق، چاپ دوم، ج 3، ص 98
کورانی عاملی، علی ؛ معجم احادیث الامام المهدی، قم، مؤسسه المعارف الإسلامیه، 1411، چاپ اول، ج 3، ص 470
شیخ صدوق ؛ کمال الدین، ج 2، ص 651، باب 57، ح 14
[3]- بحار الانوار، همان ، ج 52، ص186
[4] -معجم احادیث الامام المهدی، همان، ج 3، ص 470
[5]- النعمانی، محمد بن إبراهیم، کتاب الغیبه، تحقیق: فارس حسون کریم، قم، أنوار الهدى، 1422، چاپ اول، ص 149
، علی بن موسی، الملاحم و الفتن، ترجمه‏ی: نجفی، محمد جواد، تهران، اسلامیه، 1360هـ.ش، ص 164
بحار الانوار، همان ، ج 53، ص 208 و 269
[6] -کورانی عاملی، علی ؛ عصر ظهور، قم ، کتب الإعلام الإسلامی، 1408، ص 115
بحار الانوار، همان ، ج 52، ص272
[7] -بحار الانوار، همان ، ج 52، ص 206
[8] -مجلسی، ملا محمد باقر، مهدی موعود، ترجمه علی دوانی، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ص 1026
[9] -یزدی حائری، علی، الزام الناصب فی اثبات الحجت الغائب، بیروت، اعلمی، 1984 م، چاپ پنجم، ج 2، ص 199
[10] -شیخ طوسى، محمد بن الحسن ؛ الغیبه، قم، مؤسسه معارف اسلامى، 1411 هجرى قمرى، ص 450
بحار الانوار، همان ، ج 52، ص 215 و 219
[11]- منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر، همان، ج 3، ص425
[12] -شیخ طبرسی، فضل بن حسن ؛ تفسیر مجمع البیان، بیروت، موسسه اعلمی للمطبوعات، 1415، چاپ اول، ج 8، ص 228
ثعلبی ؛ تفسیر الثعلبی ، إمام أبی محمد بن عاشور، مراجعه وتدقیق الأستاذ نظیر الساعدی، بیروت، دار الاحیاء التراث العربی، 1422، چاپ اول، ج 8، ص 95
[13] - الملاحم و الفتن، همان، ص 59


ارسال شده در توسط محمد محمودی

www.RangarangGroup.com | گروه اینترنتی رنگارنگ

بانو کاساندان  همسر و همراه  و همفکر همیشگی بزرگ مردی به نام کوروش بود. کوروش بزرگ در طول زندگی خود فقط یک زن اختیار کرد و او کاساندان نام داشت .کاساندان قبل از کوروش درگذشت و بعد از او کوروش در اندوهی فراوان ماند و برای همیشه و به احترام همسرش تنهایی را برگزید. کوروش کاساندان را بسیار دوست میداشت.هنگام مرگ کاساندان در بابل ? روز عزای عمومی اعلام شد.مقبره کاساندان در پاسارگاد ، در کنار آرامگاه کوروش بزرگ می‌باشد.

پس از کوروش بزرگ او نخستین شخصیت قدرتمند کشور بزرگ ایران بود. کاساندان  ملکه 28 کشور آسیائی بود که کوروش بزرگ بر آنها پادشاهی می کرده است. مورخین یونانی و گزنفون از وی با نیکی و بزرگ منشی یاد می کرده اند.

کاساندان ملکه ایران ? فرزند با نام های کمبوجیه ،  بردیا ، آتوسا ، رکسانه و ارتیستونه داشت.

پسر بزرگ کاساندان و کوروش، کمبوجیه دوم، جهانگشایی کرد و مصر را به امپراتوری هخامنشیان افزود. بردیا نیز مدتی کوتاه بر تاج تخت نشست. اما آتوسا را بی‌شک باید با دیدی دگر نگریست. چرا که دختر کوروش بودن چنان «جایگاه ویژه ای» به او بخشید که داریوش بزرگ او را به همسری خویش برگزید. و فرهیختگی و درایت آتوسا در تمام طول تاریخ زبانزد شد.

 بی شک کاساندان مادری بزرگ بود که چنین فرزندان بزرگی پرورش داد که هر یک نامی نیک در تاریخ دارند. وی همچنین همسری نمونه بود چرا که در همه مراحل سخت دوشادوش کوروش بزرگ حضور داشت و همراه همیشگی او بود.

نوشته های تاریخی نشان می دهد که کوروش نه تنها در امور سپاهیگری دارای نبوغ نظامی و در جهانگشایی و کشور داری بسیار انسان دوست و نوع پرور بوده بلکه در امور خانوادگی نیز یکی از وفادارترین مردان روزگار بوده است.   در مرگ این بانوی بزرگ همچنان اختلاف نظر وجود دارد برای نمونه آقای غیاث آبادی آورده اند که :
درگذشت کاساندان، بانوی کورش: 21 اسفند ایرانی، 26 آدار آرامی، 19 مارس میلادی،  . (شماره این روز را به دلیل تخریب متن کتیبه نمی‌توان خواند. اما به احتمال در روز پیش از آغاز سوگواری بوده است که با شش روز سوگواری، یک دوره هفت روزه تکمیل می‌شده است).

هرودوت و چند تن ار تاریخ نویسانان مشهور می نویسند :
مصریان به منظور این که شکست خود را از ایرانیان به نحوی جبران کنند شهرت دادند که کوروش دختر آماژیس فرعون مصر را برای ازدواج خواستگاری کرده است اما فرعون مصر بجای آمازیس دختر زیباروی اپرس فرعون سابق مصر به نام نی یتیس را که خود او برانداخته بود برای کوروش فرستاد و کمبوجیه از نی یتیس متولد شده است .
اما داستان مذکور را مصریان برای دلخوشی خود جعل کرده بودند تا از شدت خفتی که بر اثر شکست بوسیله ایرانیان تحمل کردند کاسته باشند . زیرا اولا همه می دانستند که ولیعهد ایرانی باید پارسی و از خاندان سلطنتی باشد و ثانیا همه آگاه بودند که مادر کمبوجیه کاساندان هخامنشی بوده است.


ارسال شده در توسط محمد محمودی

ای نور دل و دیده و جانم چونی؟

ای زندگی هر دو جهانم چونی؟

من بی گل روی تو چنانم که مپرس

تو بی رخ زرد من ندانم چونی

مولانا


ارسال شده در توسط محمد محمودی

بلاخره وکیل شدم. از نوع آرمانگرایش. این آرزو را از 11سالگی می پروراندم.چیزهایی از محال بودن اجرای عدالت و تخیلی بودن مدینه فاضله می شنیدم. خوش بین بودم. تااینکه بلاخره وکیل شدم.

 از وقتی عملا درگیر حق شدم و با بی عدالتی دست و پنجه نرم کردم کمتر موردی را یافتم که برخورد مراجع با آن دقیق و طبق تئوری های گفته شده در کتب باشد.

امروز شعار ما شایسته سالاری است. اما بنده تجربیات میدانی جالبی در زمینه شعار مذکور نیافتم.

مدتی قبل در مجتمع 27 شورای حل اختلاف ویژه اصناف کار می کردم. با اینکه کارشناس و کارشناسان ارشد حقوق بسیاری در آنجا مشغول به کار بودند و یا اینکه فرم تقاضای همکاری پر کرده بودند، مدیر دفتر کل آنجا دیپلمه ای بود که از صبح تا ظهر که تعطیل می شدیم هیچ کاری انجام نمی داد و فقط 20 دقیقه تلفنی با همسرش صحبت می کرد. بعد از وی شخص دیگری که او هم دیپلمه و نا آشنا به مسائل حقوقی می باشد به آن سمت گمارده شد. اوضاع آنجا (( شیر تو شیری)) بود که بیا وببین. چند نفر کارمند حقوقی و یا علاقه مند به مسائل حقوقی بودند که با پرس و جو از اهل خبره اوضاع را سر و سامان میدادند. ولی تشویقها و مبالغ واریزی به حساب چه کسی بود؟!!!!....

حالا که وکیل شده ام نه از قاضی مجتهد خبری هست و نه از قاضی دقیق به مسائل فقهی و نه حداقل از قاضی عالم ودانشمند و نه حتی از قاضی که امهات کتب مربوط به کارش را تورقی کرده باشد.

کمتر قاضی را دیدم که شأن شغلش را رعایت کند و کمتر قاضی را دیدم که در نگاه و اشاره و خطاب و رفتار با دو طرف پرونده به مساوات رفتار کند.

چندی پیش به یک قاضی گفتم: هرکس آقای ((ص)) را می بیند تحت تاثیرقرار می گیرد.

آقای ((ص)) طرف پرونده من بود.

قاضی باخشم گفت: خیلی حرفتان بد بود. مرا متهم به طرفداری از آقای ((ص)) کردید.

گفتم: عرض کردم هر کس او را می بیند. مسئله را شخصی نکنید لطفا.

گفت: تو علی رغم ظاهر الصلاح بودنت، باطنت را حالا فهمیدم چیست. تو به دنبال اذیت کردن آقای ((ص)) هستی.

گفتم: قاضی باید با دو طرف پرونده مثل هم رفتار کند. شما در جلسه پیش فلان حرف را فرمودید. و از ((ص)) جانبداری کردید.

گفت: از روی احساسات بود.

-:!!!

گفتم: من از قانون با شما صحبت می کنم. نص صریح قانون در مواد x, y , z تکلیف به رعایت فلان تشریفات دادرسی می کند. چرا تشریفات در این پرونده انجام نشده؟

گفت: من قاضی هستم تشخیصم این بوده که در این مورد لازم نیست آن مواد انجام شوند من آقای ((ص)) را مستحق دانسته و برای جلوگیری از اطاله دادرسی تشخیص داده ام تشریفات انجام نشود. شما هم وکیل خوبی نیستی چون حاضری برای اذیت کردن ((ص)) پرونده ای و باری به سیستم قضایی اضافه کنی به جای اینکه باری برداری.

گفتم: همه در برابر قانون یکسانند.در دادگاه به  قانون باید عمل شود. نباید یک حکم بدون درخواست کتبی اجرا و بدون صدور اجرائیه و بدون ابلاغ به موکل من و بدون انقضای مهلت ده روزه اجرا می شد. موکل من متضرر شده.

گفت: یکبار اجرائیه در این پروند صادر شده.

گفتم :بله. و ما آن حکم را نقض کردیم و قانونا باید وضع به حالت قبل از اجرا بر گردد. شاید تا 20 سال دیگر آقای ((ص)) علیه موکل بنده حکم بیاورد . آیا شایسته است در این پرونده ثبت شده و بدون صدور اجرائیه اجرا شود؟

جناب قاضی کتش را پوشید و در ساعت 8:45 دقیقه صبح شعبه را ترک کرد.

این یک نمونه از رفتارهای غیر قضایی مراجع قضایی.

البته قصد بی ادبی به قضات فرهیخته و شریف که به دور از تعصبات و غرض ورزی ها کار میکنند را به هیچ عنوان ندارم.خطاب بنده با آن دسته ی دیگر بود.

دو روز پیش کلانتری بودم. درد دل یکی از مامورین باز شد: ((سارق سیم کابل مخابراتی را دیشب حین ارتکاب جرم دستگیر کردیم و با چندین متر سیم کابل دزدی به اینجا آوردیم. مامور تجسس 25 ساله که معلوم نیست کی لیسانس حقوقش را گرفته و کی سربازی رفته و کی استخدام شده پس از بازجویی دستو کارشناسی داد که آیا سیم ها سالم هستند یا خیر؟! وقتی کارشناس نظر داده سیمها سالم هستند مامور تجسس مربوطه با گرفتین یک آدرس از سارق وی را آزاد کرده است. شب بیداری ما و از تیر چراغ برق ، سارق را پائین کشیدن و جان فشانی و روبرویی با انواع خطرها با آزادی این افراد باد هوا می شود. من دیگر خسته شده ام. الان دزدی بهترین شغل است... هیچکس با دزدان کاری ندارد.))

آن از شورای حل اختلاف و آنهم از یک شعبه دادگاه و این هم ازکلانتری. آن روز اگر بحث را با قاضی ادامه می دادم احتمالا به جرم توهین به قاضی حین انجام کار، د ردردسر بدی می افتادم. شرمنده موکلم هستم. اینها که گفتم مشتی بود از خرواری که در این سالها تجربه کردم. اوایل فکر می کردم محیط کار وکلا ظلمات است و من می توانم در ظلمت شمعی روشن کنم. امروز می بینم هزار وکیل مثل من هریک شمعی روشن کنند بازهم کفایت نمی کند. مسئله بی عدالتی همه گیر است. سیاه زخمی که همه را گرفته و کتمان می شود. روزی که قابیل به نامردی برادر کشت، ظلم در دنیا پایه نهاده شدو روزی که مولایمان علی ((ع)) ضربت خورد فرق عدالت شکافت و تا امروز هم این شکاف به اصطلاح جوش نخورده است. از دست من وکیل کاری بر نمی آید به جز درگیری با مراجع خاطی و به احتمال قوی ، زندانی شدن و انگ خوردن. متاسفم که رویا های آرمانگرایانه ام در راه کمک به مردم را نقش بر آب می بینم. تا روزیکه فرزند خلف مولایمان، حجت خداوند بر روی زمین و عزیز دل همه عدالت طلبان عالم ظهور کند و ناکسان را از اریکه ها به زیر کشیده و صلحا و لایقان را به تک تک امور بگمارد، همین است و بدتر از این. به امید ظهور آنکه روحم فدایش است.


ارسال شده در توسط محمد محمودی
<      1   2   3   4   5   >>   >