سفیانی مردی سرخ رنگ، بور، چشم آبی، پیشانی پهن و چهار شانه است و صورتی خشن دارد و اثر آبله بر صورتش مشهود است. نقطه سفیدی در چشمش هست که هر که او را ببیند گمان میکند که کور است در حالیکه اینطور نیست و او خبیثترین مردم است که هیچگاه خدا را نپرستیده است[1]و از نوادگان عثمان و نام پدرش عینیه و یا عنبسه میباشد.
سفیانی به قدری بددل و شکاک وسنگدل است که همسر خودش را که مادر فرزندانش است را زنده به گور میکند برای اینکه میترسد جای او را لو بدهد.[2]
او قبل از خروج با اظهار زهد و بیاعتنایی به دنیا و پوشیدن لباسهای کهنه و مندرس و نان و نمک خوردن و بذل اموال فراوان دلهای افراد جاهل و اراذل و اوباش و همچنین گروهی از علمای ساده لوح را نیز به خود جذب کرده بدینوسیله طرفدارانی پیدا میکند و از طرفی در این زمان سرزمین شام هم میدان تاخت و تاز چندین لشگر با یکدیگر هست که معروفترین این لشگرها، لشگر اصهب و ابقع است و لشگرهای دیگر احتمالا حاکمان مناطق مختلف شام و مردمان آن سرزمین هستند.
سفیانی به قدری بددل و شکاک وسنگدل است که همسر خودش را که مادر فرزندانش است را زنده به گور میکند برای اینکه میترسد جای او را لو بدهد
نشانه های خروج سفیانی
در این هرج و مرج است که سفیانی در ماه رجب از وادی یابس[3] خروج میکند و آن سرزمینی خشک و بیآب و علف است و تقریبا در حوالی مرز سوریه و اردن قرار دارد. شعار او «یا رب یا رب یا رب ثم النار»[4] و از نشانه های خروج او خسف در سمت غربی مسجد دمشق و زلزله و خسف در روستایی در جنوب دمشق به نام جابیه[5] است. پس از خروج تا چندین ماه مشغول مبارزه و درگیری برای از بین بردن نیروهای مختلف در شام است که همان کافران هستند و در این زمان به شیعیان کاری ندارد.
از امام صادق(ع) پرسیدند: وقتی سفیانی خروج میکند ما چه کار کنیم؟ حضرت فرمودند: مردان چهره خود را پنهان کنند. بر زنان و فرزندان مشکلی نیست و چون بر پنج شهر شام مسلط شد شما بسوی ولی امر خود حضرت مهدی(عج) کوچ کنید.[6]
سپس کافران آنقدر همدیگر را میکشند تا اینکه سرانجام سفیانی بر همه آنها غلبه میکند و حکومت پنج شهر از شام (فلسطین، اردن، دمشق، قنسرین و حمص)[7] را بدست میگیرد و در اثر جنگ بین این سه دسته شام به ویرانه مبدل خواهد شد.
جنایات سفیانی
سفیانی یک لشگر بسوی عراق و لشگر دیگری به سوی حجاز میفرستد. لشگری که بسوی عراق میرود در قرقیسیا با لشگری از کافران روبرو میشود و جنگ بزرگی بین این دو گروه ستمگر در میگیرد که به قولی صد هزار و به قولی دیگر شصت هزار کشته بر جای میگذارد. این حادثه پدیده ای را بوجود میآورد که تا آن هنگام چنین رخدادی برای زمینیان و آسمانیان بوجود نیامده و تا زمانیکه آسمان و زمین هست چنین اتفاقی نخواهد افتاد. کسی از آسمان طلوع میکند و صدا میزند: ای پرندگان آسمان و ای درندگان زمین! بشتابید و خود را از گوشت ستمگران سیر کنید.[8]
امیر المومنین(ع) در خطبهای میفرمایند:
سفیانی بخاطر بغض و کینه و عداوتی که با آل محمد(ص) دارد هر کس را بیابد که نام او محمد، علی، فاطمه، حسن، حسین، جعفر، موسی، فاطمه، زینب، مریم، خدیجه، سکینه و رقیه باشد به قتل میرساند تا جاییکه افرادش را به شهرها میفرستد و بچههای کوچک و اطفال خردسال را پیش او جمع میکنند و او دستور میدهد تا روغن زیتون را به جوش آورند و آن بچه های کوچک به او میگویند اگر پدران ما با تو مخالفت میکنند گناه ما چیست؟ او اعتنا نمیکند و هر کس که آن نامها را داشته باشد میجوشاند.[9]
سفیانی پس از تثبیت حکومتش شروع به دشمنی و کینه ورزی نسبت به شیعیان کرده و فجایع وحشتزا و مرگباری را بوجود میآورد به گونهای که امام صادق علیه السلام در این زمینه میفرماید: «منادی او ندا میدهد که هر کس سر یک تن از شیعیان را بیاورد هزار درهم پاداش اوست و در این هنگام همسایه به همسایه حمله برده و میگوید این شخص از شیعیان است پس گردن او را میزند و هزار درهم جایزه میگیرد»[10]
سپس عراق را وحشت فراوان فرا میگیرد و پس از آن وارد زوراء -که همان بغداد است، میشوند و دست به کشتار وسیعی میزنند. امام صادق(ع) در این رابطه میفرمایند: تا سه روز همه چیز را مباح اعلام می کند و شصت هزار نفر را میکشد و خانه هایشان را ویران میکند و بعد از آن تا هجده روز اموال آنان را بین خود تقسیم میکنند[11]
سپس به طرف کوفه و نجف میروند و هزاران دختر باکره را به اسارت میگیرند ولی پیش از آنکه بلایی سرشان بیاورند سپاه یمانی و خراسانی همانند دو ناجی سر میرسند و اسیران را از چنگ آنان خلاص کرده و آنها را به قتل میرسانند بطوریکه حتی یک نفر از آنها هم زنده نمیماند
سپس به طرف کوفه و نجف میروند و هزاران دختر باکره را به اسارت میگیرند ولی پیش از آنکه بلایی سرشان بیاورند سپاه یمانی و خراسانی همانند دو ناجی سر میرسند و اسیران را از چنگ آنان خلاص کرده و آنها را به قتل میرسانند بطوریکه حتی یک نفر از آنها هم زنده نمیماند.
اما لشگری که بسوی حجاز میرود وقتی که به مدینه میرسد تا سه شبانه روز در مدینه قتل و غارت انجام میدهند[12]
و به قدری فجایع وحشتناک در آنجا بوجود میآورند که ناگفتنی است و بنابر بعضی از نقلها از فاجعه حره سنگینتر است.[13] پس از آن بسوی مکه میروند تا به مبارزه با حضرت مهدی بپردازند. وقتی به سرزمین بیداء که در میان مکه و مدینه قرار دارد میرسند زمین آنها را با تمام ابزار و ادوات به امر خدا به کام خود فرو میبرد و فرو رفتن آنها سریع و بیصدا اتفاق میافتد و از آن لشگر فقط دو نفرباقی میمانند که صورتهایشان به پشت برگشته تا نشانهای از عذاب الهی باشند و این دو نفر به نامهای بشیر و نذیر بوده که بشیر این خبر را به امام زمان میرساند و نذیر هم به سفیانی و سپس لشگریان سفیانی و لشگریان حضرت ولی عصر(عج) در کنار دریاچه طبریه به یکدیگر میرسند و جنگ سختی بین طرفین در میگیرد و تمام لشگریان سفیانی نابود میشوند و فقط خودش باقی میماند که حضرت او را نیز در کنار دریاچه طبریه زیر درختی گردن میزند و جهانی را از شر فتنهاش آسوده میکند. بدین ترتیب قضیه سفیانی تمام میشود.
--------------------------------------------------------------------------
پی نوشت ها
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- علامه مجلسی، ملا محمد باقر ؛ بحار الانوار، بیروت، موسسه الوفا، 1404، ج 52، ص 206 و 254
النعمانی، محمد بن إبراهیم ؛ کتاب الغیبه، تحقیق: فارس حسون کریم، قم، أنوار الهدى، 1422، چاپ اول، ص 318
[2] -صافی گلپایگانی، لطف الله ؛ منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر، قم، مکتبه المرجع الدینی آیه الله العظمی الصافی الگلپایگانی، 1428 ه ق، چاپ دوم، ج 3، ص 98
کورانی عاملی، علی ؛ معجم احادیث الامام المهدی، قم، مؤسسه المعارف الإسلامیه، 1411، چاپ اول، ج 3، ص 470
شیخ صدوق ؛ کمال الدین، ج 2، ص 651، باب 57، ح 14
[3]- بحار الانوار، همان ، ج 52، ص186
[4] -معجم احادیث الامام المهدی، همان، ج 3، ص 470
[5]- النعمانی، محمد بن إبراهیم، کتاب الغیبه، تحقیق: فارس حسون کریم، قم، أنوار الهدى، 1422، چاپ اول، ص 149
، علی بن موسی، الملاحم و الفتن، ترجمهی: نجفی، محمد جواد، تهران، اسلامیه، 1360هـ.ش، ص 164
بحار الانوار، همان ، ج 53، ص 208 و 269
[6] -کورانی عاملی، علی ؛ عصر ظهور، قم ، کتب الإعلام الإسلامی، 1408، ص 115
بحار الانوار، همان ، ج 52، ص272
[7] -بحار الانوار، همان ، ج 52، ص 206
[8] -مجلسی، ملا محمد باقر، مهدی موعود، ترجمه علی دوانی، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ص 1026
[9] -یزدی حائری، علی، الزام الناصب فی اثبات الحجت الغائب، بیروت، اعلمی، 1984 م، چاپ پنجم، ج 2، ص 199
[10] -شیخ طوسى، محمد بن الحسن ؛ الغیبه، قم، مؤسسه معارف اسلامى، 1411 هجرى قمرى، ص 450
بحار الانوار، همان ، ج 52، ص 215 و 219
[11]- منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر، همان، ج 3، ص425
[12] -شیخ طبرسی، فضل بن حسن ؛ تفسیر مجمع البیان، بیروت، موسسه اعلمی للمطبوعات، 1415، چاپ اول، ج 8، ص 228
ثعلبی ؛ تفسیر الثعلبی ، إمام أبی محمد بن عاشور، مراجعه وتدقیق الأستاذ نظیر الساعدی، بیروت، دار الاحیاء التراث العربی، 1422، چاپ اول، ج 8، ص 95
[13] - الملاحم و الفتن، همان، ص 59
|
پس از کوروش بزرگ او نخستین شخصیت قدرتمند کشور بزرگ ایران بود. کاساندان ملکه 28 کشور آسیائی بود که کوروش بزرگ بر آنها پادشاهی می کرده است. مورخین یونانی و گزنفون از وی با نیکی و بزرگ منشی یاد می کرده اند.
کاساندان ملکه ایران ? فرزند با نام های کمبوجیه ، بردیا ، آتوسا ، رکسانه و ارتیستونه داشت.
پسر بزرگ کاساندان و کوروش، کمبوجیه دوم، جهانگشایی کرد و مصر را به امپراتوری هخامنشیان افزود. بردیا نیز مدتی کوتاه بر تاج تخت نشست. اما آتوسا را بیشک باید با دیدی دگر نگریست. چرا که دختر کوروش بودن چنان «جایگاه ویژه ای» به او بخشید که داریوش بزرگ او را به همسری خویش برگزید. و فرهیختگی و درایت آتوسا در تمام طول تاریخ زبانزد شد.
بی شک کاساندان مادری بزرگ بود که چنین فرزندان بزرگی پرورش داد که هر یک نامی نیک در تاریخ دارند. وی همچنین همسری نمونه بود چرا که در همه مراحل سخت دوشادوش کوروش بزرگ حضور داشت و همراه همیشگی او بود.
نوشته های تاریخی نشان می دهد که کوروش نه تنها در امور سپاهیگری دارای نبوغ نظامی و در جهانگشایی و کشور داری بسیار انسان دوست و نوع پرور بوده بلکه در امور خانوادگی نیز یکی از وفادارترین مردان روزگار بوده است. در مرگ این بانوی بزرگ همچنان اختلاف نظر وجود دارد برای نمونه آقای غیاث آبادی آورده اند که :
درگذشت کاساندان، بانوی کورش: 21 اسفند ایرانی، 26 آدار آرامی، 19 مارس میلادی، . (شماره این روز را به دلیل تخریب متن کتیبه نمیتوان خواند. اما به احتمال در روز پیش از آغاز سوگواری بوده است که با شش روز سوگواری، یک دوره هفت روزه تکمیل میشده است).
هرودوت و چند تن ار تاریخ نویسانان مشهور می نویسند :
مصریان به منظور این که شکست خود را از ایرانیان به نحوی جبران کنند شهرت دادند که کوروش دختر آماژیس فرعون مصر را برای ازدواج خواستگاری کرده است اما فرعون مصر بجای آمازیس دختر زیباروی اپرس فرعون سابق مصر به نام نی یتیس را که خود او برانداخته بود برای کوروش فرستاد و کمبوجیه از نی یتیس متولد شده است .
اما داستان مذکور را مصریان برای دلخوشی خود جعل کرده بودند تا از شدت خفتی که بر اثر شکست بوسیله ایرانیان تحمل کردند کاسته باشند . زیرا اولا همه می دانستند که ولیعهد ایرانی باید پارسی و از خاندان سلطنتی باشد و ثانیا همه آگاه بودند که مادر کمبوجیه کاساندان هخامنشی بوده است.
ای نور دل و دیده و جانم چونی؟
ای زندگی هر دو جهانم چونی؟
من بی گل روی تو چنانم که مپرس
تو بی رخ زرد من ندانم چونی
مولانا
بلاخره وکیل شدم. از نوع آرمانگرایش. این آرزو را از 11سالگی می پروراندم.چیزهایی از محال بودن اجرای عدالت و تخیلی بودن مدینه فاضله می شنیدم. خوش بین بودم. تااینکه بلاخره وکیل شدم.
از وقتی عملا درگیر حق شدم و با بی عدالتی دست و پنجه نرم کردم کمتر موردی را یافتم که برخورد مراجع با آن دقیق و طبق تئوری های گفته شده در کتب باشد.
امروز شعار ما شایسته سالاری است. اما بنده تجربیات میدانی جالبی در زمینه شعار مذکور نیافتم.
مدتی قبل در مجتمع 27 شورای حل اختلاف ویژه اصناف کار می کردم. با اینکه کارشناس و کارشناسان ارشد حقوق بسیاری در آنجا مشغول به کار بودند و یا اینکه فرم تقاضای همکاری پر کرده بودند، مدیر دفتر کل آنجا دیپلمه ای بود که از صبح تا ظهر که تعطیل می شدیم هیچ کاری انجام نمی داد و فقط 20 دقیقه تلفنی با همسرش صحبت می کرد. بعد از وی شخص دیگری که او هم دیپلمه و نا آشنا به مسائل حقوقی می باشد به آن سمت گمارده شد. اوضاع آنجا (( شیر تو شیری)) بود که بیا وببین. چند نفر کارمند حقوقی و یا علاقه مند به مسائل حقوقی بودند که با پرس و جو از اهل خبره اوضاع را سر و سامان میدادند. ولی تشویقها و مبالغ واریزی به حساب چه کسی بود؟!!!!....
حالا که وکیل شده ام نه از قاضی مجتهد خبری هست و نه از قاضی دقیق به مسائل فقهی و نه حداقل از قاضی عالم ودانشمند و نه حتی از قاضی که امهات کتب مربوط به کارش را تورقی کرده باشد.
کمتر قاضی را دیدم که شأن شغلش را رعایت کند و کمتر قاضی را دیدم که در نگاه و اشاره و خطاب و رفتار با دو طرف پرونده به مساوات رفتار کند.
چندی پیش به یک قاضی گفتم: هرکس آقای ((ص)) را می بیند تحت تاثیرقرار می گیرد.
آقای ((ص)) طرف پرونده من بود.
قاضی باخشم گفت: خیلی حرفتان بد بود. مرا متهم به طرفداری از آقای ((ص)) کردید.
گفتم: عرض کردم هر کس او را می بیند. مسئله را شخصی نکنید لطفا.
گفت: تو علی رغم ظاهر الصلاح بودنت، باطنت را حالا فهمیدم چیست. تو به دنبال اذیت کردن آقای ((ص)) هستی.
گفتم: قاضی باید با دو طرف پرونده مثل هم رفتار کند. شما در جلسه پیش فلان حرف را فرمودید. و از ((ص)) جانبداری کردید.
گفت: از روی احساسات بود.
-:!!!
گفتم: من از قانون با شما صحبت می کنم. نص صریح قانون در مواد x, y , z تکلیف به رعایت فلان تشریفات دادرسی می کند. چرا تشریفات در این پرونده انجام نشده؟
گفت: من قاضی هستم تشخیصم این بوده که در این مورد لازم نیست آن مواد انجام شوند من آقای ((ص)) را مستحق دانسته و برای جلوگیری از اطاله دادرسی تشخیص داده ام تشریفات انجام نشود. شما هم وکیل خوبی نیستی چون حاضری برای اذیت کردن ((ص)) پرونده ای و باری به سیستم قضایی اضافه کنی به جای اینکه باری برداری.
گفتم: همه در برابر قانون یکسانند.در دادگاه به قانون باید عمل شود. نباید یک حکم بدون درخواست کتبی اجرا و بدون صدور اجرائیه و بدون ابلاغ به موکل من و بدون انقضای مهلت ده روزه اجرا می شد. موکل من متضرر شده.
گفت: یکبار اجرائیه در این پروند صادر شده.
گفتم :بله. و ما آن حکم را نقض کردیم و قانونا باید وضع به حالت قبل از اجرا بر گردد. شاید تا 20 سال دیگر آقای ((ص)) علیه موکل بنده حکم بیاورد . آیا شایسته است در این پرونده ثبت شده و بدون صدور اجرائیه اجرا شود؟
جناب قاضی کتش را پوشید و در ساعت 8:45 دقیقه صبح شعبه را ترک کرد.
این یک نمونه از رفتارهای غیر قضایی مراجع قضایی.
البته قصد بی ادبی به قضات فرهیخته و شریف که به دور از تعصبات و غرض ورزی ها کار میکنند را به هیچ عنوان ندارم.خطاب بنده با آن دسته ی دیگر بود.
دو روز پیش کلانتری بودم. درد دل یکی از مامورین باز شد: ((سارق سیم کابل مخابراتی را دیشب حین ارتکاب جرم دستگیر کردیم و با چندین متر سیم کابل دزدی به اینجا آوردیم. مامور تجسس 25 ساله که معلوم نیست کی لیسانس حقوقش را گرفته و کی سربازی رفته و کی استخدام شده پس از بازجویی دستو کارشناسی داد که آیا سیم ها سالم هستند یا خیر؟! وقتی کارشناس نظر داده سیمها سالم هستند مامور تجسس مربوطه با گرفتین یک آدرس از سارق وی را آزاد کرده است. شب بیداری ما و از تیر چراغ برق ، سارق را پائین کشیدن و جان فشانی و روبرویی با انواع خطرها با آزادی این افراد باد هوا می شود. من دیگر خسته شده ام. الان دزدی بهترین شغل است... هیچکس با دزدان کاری ندارد.))
آن از شورای حل اختلاف و آنهم از یک شعبه دادگاه و این هم ازکلانتری. آن روز اگر بحث را با قاضی ادامه می دادم احتمالا به جرم توهین به قاضی حین انجام کار، د ردردسر بدی می افتادم. شرمنده موکلم هستم. اینها که گفتم مشتی بود از خرواری که در این سالها تجربه کردم. اوایل فکر می کردم محیط کار وکلا ظلمات است و من می توانم در ظلمت شمعی روشن کنم. امروز می بینم هزار وکیل مثل من هریک شمعی روشن کنند بازهم کفایت نمی کند. مسئله بی عدالتی همه گیر است. سیاه زخمی که همه را گرفته و کتمان می شود. روزی که قابیل به نامردی برادر کشت، ظلم در دنیا پایه نهاده شدو روزی که مولایمان علی ((ع)) ضربت خورد فرق عدالت شکافت و تا امروز هم این شکاف به اصطلاح جوش نخورده است. از دست من وکیل کاری بر نمی آید به جز درگیری با مراجع خاطی و به احتمال قوی ، زندانی شدن و انگ خوردن. متاسفم که رویا های آرمانگرایانه ام در راه کمک به مردم را نقش بر آب می بینم. تا روزیکه فرزند خلف مولایمان، حجت خداوند بر روی زمین و عزیز دل همه عدالت طلبان عالم ظهور کند و ناکسان را از اریکه ها به زیر کشیده و صلحا و لایقان را به تک تک امور بگمارد، همین است و بدتر از این. به امید ظهور آنکه روحم فدایش است.