بسیاری از مردم کتاب "شاهزاده کوچولو " اثر "اگزوپری" (آنتوان دو سنتاگزوپری) را می شناسند. اما شاید همه ندانند که او خلبان جنگی بود و با نازیها جنگید و کشته شد. قبل از شروع جنگ جهانی دوم اگزوپری در اسپانیا با دیکتاتوری فرانکو می جنگید. او تجربه های حیرت آور خود را در مجموعه ای به نام لبخند گردآوری کرده است. در یکی از خاطراتش می نویسد که او را اسیر کردند و به زندان انداختند او که از روی رفتارهای خشونت آمیز نگهبانان حدس زده بود که روز بعد اعدامش خواهند کرد مینویسد :"مطمئن بودم که مرا اعدام خواهند کرد به همین دلیل بشدت نگران بودم. جیبهایم را گشتم تا شاید سیگاری پیدا کنم که از زیر دست آنها که حسابی لباسهایم را گشته بودند در رفته باشد یکی پیدا کردم و با دست های لرزان آن را به لبهایم گذاشتم ولی کبریت نداشتم. از میان نرده ها به زندانبانم نگاه کردم. او حتی نگاهی هم به من نینداخت درست مانند یک مجسمه آنجا ایستاده بود. فریاد زدم "هی رفیق کبریت داری؟" به من نگاه کرد شانه هایش را بالا انداخت و به طرفم آمد. نزدیک تر که آمد و کبریتش را روشن کرد بی اختیار نگاهش به نگاه من دوخته شد.
لبخند زدم و نمی دانم چرا؟ شاید از شدت اضطراب، شاید به خاطر این که خیلی به او نزدیک بودم و نمی توانستم لبخند نزنم. در هر حال لبخند زدم و انگار نوری فاصله بین دلهای ما را پر کرد. میدانستم که او به هیچ وجه چنین چیزی را نمیخواهد ولی گرمای لبخند من از میله ها گذشت و به او رسید و روی لبهای او هم لبخند شکفت. سیگارم را روشن کرد ولی نرفت و همانجا ایستاد و مستقیم در چشمهایم نگاه کرد و لبخند زد من حالا با علم به اینکه او نه یک نگهبان زندان که یک انسان است به او لبخند زدم. نگاه او حال و هوای دیگری پیدا کرده بود ...
پرسید: "بچه داری؟" با دستهای لرزان کیف پولم را بیرون آوردم و عکس اعضای خانواده ام را به او نشان دادم و گفتم :" اره ایناهاش" او هم عکس بچه هایش را به من نشان داد و درباره نقشه ها و آرزوهایی که برای آنها داشت برایم صحبت کرد. اشک به چشمهایم هجوم آورد. گفتم که می ترسم دیگر هرگز خانواده ام را نبینم. دیگر نبینم که بچه هایم چطور بزرگ می شوند. چشم های او هم پر از اشک شدند. ناگهان بی آنکه که حرفی بزند قفل در سلول مرا باز کرد و مرا بیرون برد. بعد هم مرا بیرون زندان و جاده پشتی آن که به شهر منتهی می شد هدایت کرد! نزدیک شهر که رسیدیم تنهایم گذاشت و برگشت بی آنکه کلمه ای حرف بزند!
یک لبخند زندگی مرا نجات داد!
بله لبخند بدون برنامه ریزی؛ بدون حسابگری؛ لبخندی طبیعی زیباترین پل ارتباطی آدم هاست.
ما لایه هایی را برای حفاظت از خود می سازیم. لایه مدارج علمی و مدارک دانشگاهی، لایه موقعیت شغلی و این که دوست داریم ما را آنگونه ببینند که نیستیم.
زیر همه این لایه ها من حقیقی و ارزشمند نهفته است. من ترسی ندارم از این که آن را روح بنامم من ایمان دارم که روح های انسان ها است که با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند و این روح ها با یکدیگر هیچ خصومتی ندارد. متاسفانه روح ما در زیر لایه هایی ساخته و پرداخته خود ما که در ساخته شدنشان دقت هولناکی هم به خرج می دهیم ما از یکدیگر جدا می سازند و بین ما فاصله هایی را پدید می آورند و سبب تنهایی و انزوایی ما می شوند.
داستان اگزوپری داستان لحظه جادویی پیوند دو روح است که آدمی به هنگام عاشق شدن و نگاه کردن به یک نوزاد این پیوند روحانی را احساس می کند. وقتی کودکی را می بینیم چرا لبخند می زنیم؟ چون انسان را پیش روی خود می بینیم که هیچ یک از لایه هایی را که نام بردیم روی من طبیعی خود نکشیده است و با همه وجود خود و بی هیچ شائبه ای به ما لبخند می زند و آن روح کودکانه درون ماست که در واقع به لبخند او پاسخ می دهد.
بقول ویکتورهوگو که می گوید:
لبخند کوتاهترین فاصله بین دو نفر است و نزدیک ترین راه برای تسخیر دلها!
سربازان و دژخیمان ، مردم را از کاروان جدا مى کنند و با هر چه در دست دارند، از نیزه و شمشیر تا شلاق و تازیانه ، کاروان را به سمت دارالاماره پیش مى رانند. ازدحام جمعیت ، عبور کاروان را مشکل مى کند، چند ماءمورى که پیش روى کاروان قرار گرفته اند، ناگهان تازیانه ها را مى کشند و دور سر مى چرخانند تا سریعتر راه را باز کنند و کاروان را به دارالاماره برسانند. گردش ناگهانى تازیانه ها مردم را وحشتزده عقب مى کشد و بر روى هم مى اندازد. اما راه کاروان باز مى شود.
شترها به اشاره ماءموران به حرکت درمى آیند و علمها و پرچمها و نیزه هاى حامل سرها دوباره افراشته مى شوند.
و تو... ناگهان چشمت به چهره چون ماه برادر مى افتد که بر فراز نیزه ، طلوع ... نه ... غروب کرده است . خون سر، پیشانى و محاسن سپیدش را پوشانده است و موهاى سرخ فامش در تبانى میان تکانهاى نیزه و نسیم ، به دست باد افتاده است .
تو سرت سلامت باشد و سر معشوقت حسین ، شکافته و خون آغشته ؟!
این در قاموس عشق نمى گنجد. این را دل دریایى تو بر نمى تابد. این با دعوى دوست داشتن منافات دارد، این با اصول محبت ، سر سازگارى ندارد.
آرى ... اما... آرامتر زینب ! تو را به خدا آرامتر.
اینسان که تو بى خویش ، سر بر کجاوه مى کوبى ، ستونهاى عرش به لرزه مى افتد. تو را به خدا کمى آرامتر. رسالت کاروانى به سنگینى پیام حسین بر دوش توست .
نگاه کن ! خون را نگاه کن که چگونه از لابه لاى موهایت مى گذرد، چگونه از زیر مقنعه ات عبور مى کند و چگونه از ستون کجاوه فرو مى چکد!
مرثیه اى که به همراه اشک ، بى اختیار از درونت مى جوشد و بر زبانت جارى مى شود، آتشى تازه در خرمن نیم سوخته کاروان مى اندازد.
یاهلالا لما استتم کمالا ما توهمت یاشقیق فؤ ادى | غاله خسفه فابدى غروبا کان هذا مقدرا مکتوبا |
اى هلال ! اى ماه نو! که درست به هنگامه بدر و کمال ، چهره اش را خسوف گرفت و درچار غروب شد.
هرگز گمان نمى بردم اى پاره دلم که این باشد سرنوشت مقدر مکتوب ...
چه مى کنى تور را این کاروان دلشکسته ، زینب !؟
دختران و زنان کاروان که تا کنون همه بغضهایشان را فرو خورده بودند، اکنون رها مى کنند و بر بال ضجه هایشان به آسمان مى فرستند.
همه اشکهایشان را که به سختى در پشت سد چشمها، نگاه داشته بودند، اکنون در بستر صورتها رها مى کنند و به خاک مى فرستند.
و همه زخمهاى روحشان را که از چشم مردم پوشانده بودند، اکنون به نشتر مرثیه سوزناک تو مى گشایند و خون دلشان را به آسمان مى پاشند.
مردم ، وحشت مى کنند از این هول و ولا و ولوله ناگهانى ، و ماءموران در مى مانند که چه باید بکنند با این چهره هاى پنهان و گریان ، با این کجاوه هاى لرزان و با این صیحه هاى ناگهان .
سجاد، مرکبش را به تو نزدیکتر مى سازد و آرام در گوشت زمزمه مى کند: ((بس است عمه جان ! شما بحمدالله عالمه غیر متعلمه اید و استاد کلاس ندیده . خدا شما را به علم لدنى و تفهیم الهى پرورده است .))
و تو با جان و دل به فرمان امام زمانت ، سر مى سپرى ، سکوت مى کنى و آرام مى گیرى .
اما نه ، این صحنه را دیگر نمى توانى تحمل کنى .
زنى از بام خانه مجلل خود، سر بر آورده است ، و به سر بر نیزه حسین ، اهانت مى کند، زباله مى پاشد و ناسزا مى گوید.
زن را مى شناسى ، ام هجام از بازماندگان خبیث خوارج است .
دلت مى شکند، دلت به سختى از این اهانت مى شکند، آنچنانکه سر به آسمان بلند مى کنى و از اعماق جگر فریاد مى کشى : ((خدایا! خانه را بر سر این زن خراب کن !))
هنوز کلام تو به پایان نرسیده ، ناگهان انگار زلزله اى فقط در همان خانه واقع مى شود، ارکان ساختمان فرو مى ریزد و زن را به درون خویش مى بلعد.
زن ، حتى فرصت فریادى پیدا نمى کند.
خاک و غبار به هوا بلند مى شود. رعب و وحشت بر همه جا سایه مى افکند و بیش از آن ، حیرت بر جان همگان مسلط مى شود.
پس آن زن اسیر زجر کشیده مظلوم ، صاحب چنین قرب و قدرتى است ؟
بى جهت نیست که در خطابه خود، از موضع خدا، با خلق سخن مى گفت ؟
این زن مى تواند به نفرینى ، کوفه را کن فیکون کند. پس چرا سکوت و تحمل مى کند؟ چه حکمتى در کار این خاندان هست ؟!
کاروان ، همه را در بهت و حیرت فرو مى گذارد و به سمت دارالاماره پیش مى رود. خبر به سرعت باد در کوچه پس کوچه هاى کوفه مى پیچد.
ماءموران تا خود دارالاماره جراءت نفس کشیدن پیدا نمى کنند.
کاروان به آستانه دارالاماره مى رسد.
از آفتاب در حجاب نوشته سید مهدی شجاعی
غم مخور دوران بی پولی به پایان می رسد
دارد این یارانه ها استان به استان می رسد
مبلغش هر چند فعلاً قابل برداشت نیست
موسم برداشت حتماً تا زمستان می رسد
در حساب بانکی ات عمری اگر پولی نبود
بعد از این یک پول یامفتی فراوان می رسد
چند سالی مایه داران حال می کردند و حال
نوبت حالیدن یارانه داران می رسد
شهر، کلاً شور و حال دیگری بگرفته است
بانگ بوق و سوت و کف از هر خیابان می رسد
آن یکی با ساز، رنگ گلپری جون می زند
این یکی با دنبکش، بابا کرم خوان می رسد
عمه صغرا پشت گوشی قهقهه سر داده است
شوهرش هم با کباب و نان و ریحان می رسد
مش رجب، آن گوشه هی یکریز بشکن می زند
خاله طوبا هم کمر جنبان و رقصان می رسد
تا که بابام این خبر را در جراید خواند گفت:
خب خدا را شکر پول کفش و تنبان می رسد
مادرم هم خندهی جانانه ای فرمود و گفت:
پول شال و عینک و یک جفت دندان می رسد
بی بی از آن سو کمی تا قسمتی فریاد زد:
خرج استخر و سونام، ای جانمی جان می رسد
خان عمو با کیسه و زنبیل و ساکش رفته بانک
تا بگیرد آنچه را فعلاً به ایشان می رسد
اصغری در پای منقل، بود سرگرم حساب
تا ببیند پول چندین لول، الآن می رسد
خاله آزیتا که یادش رفته فرمی پر کند
طفکی از دور با چشمان گریان می رسد.
مقدمه
کمک و یاری خداوند به مؤمنان مخلص و صادق و دفاع از آنان به ویژه در شرایط سخت و لحظههای نفسگیر تقابل با دشمنان خدا، وعده تخلفناپذیر الهی است. بررسی آیات قرآن نمون های زیادی از اینگونه امدادهای غیبی و الهی را فرا روی آدمی قرار میدهد که به صورتهای گوناگون در طول تاریخ ادیان توحیدی دستگیر انبیا و دیگر انسانهای مؤمن و برگزیده شده است. یاری و امدادهای الهی متناسب با شرایط گوناگون، گاه به صورت بسیار روشن و آشکار و به شکل خارقالعاده انجام گرفته است. نجات نوح(ع) و پیروانش از طوفان سهمگین، گلستان شدن آتش بر ابراهیم خلیل(ع)، شکافتن دریا برای عبور حضرت موسی(ع) و بنی اسرائیل و نجات گروههای زیادی از مؤمنان در زمان نزول عذاب الهی بر اقوام کافر و طغیانگر از این قبیل است.
گاهی نیز امداد و یاری خداوند به صورت هدایت مؤمنان برای برون رفت از مشکلات و تنگناهای پیش روی آنان بوده است. الهام به مادر موسی(ع) برای نهادن وی در میان صندوقچه و افکندن او در رود نیل برای نجات جان آن حضرت از دست فرعونیان و نیز الهام به اصحاب کهف مبنی بر پناه بردن به درون غار برای نجات از دست دشمنان از این نمونه است.
گرفته شدن موسای نوزاد از آب به وسیله خانواده فرعون و سپردن دوباره او به دست مادرش برای شیر خوردن، همچنین بررسی داستان زندگی حضرت یوسف(ع) از آغاز تا پایان آن نشان میدهد که شکل دیگری از امداد غیبی و الهی هم وجود دارد که در یک فرایند به ظاهر طبیعی و اتفاقی، ولی در واقع کاملا حکیمانه، هدفمند و هدایت شده انجام میگیرد.
در این گونه اخیر با هدایت تکوینی خداوند، حوادث معمول و جاری در زندگی انسانهای برگزیده به گونهای رقم میخورد که سر انجام در نمونهای مانند حضرت موسی(ع) به نجات جان وی از همه خطرات منتهی میشود و در نمونهای مانند حضرت یوسف(ع)، گرد و غبار فتنهها و دسیسهها، تخریب و تهمتها، دروغها، سیاهنماییها و نادانی و ناآگاهیها در پرتو آن حوادث فرو نشسته و با نمایان شدن چهره زیبای حقیقت، همه چیز بر اساس اراده خداوند و به سود آن حضرت پایان میپذیرد.
بدون شک امام علی(ع) ـ دست کم از دیدگاه شیعیان ـ انسانی برگزیده و از بارزترین و کاملترین مصادیق مؤمنان مخلص و صادق است. اهل سنت نیز معترفند که هیچ یک از یاران پیامبر (ص) از نظر فضایل به پای آن حضرت نمیرسند. حتی بر اساس اعتراف دشمنان و مخالفان نیز، آن امام همام، قلهنشین فضایل و مکارم اخلاقی است. بر این اساس در زندگی آن برگزیده الهی نیز میتوان امدادهای الهی را سراغ گرفت و بسیاری از حوادث و رخدادهای بظاهر طبیعی و معمول آن را با این نگاه و نگرش به تحلیل و تعلیل نشست.
تولد اسرار آمیز و بیسابقه امام علی(ع) در مقدسترین مکان الهی (درون خانه خدا)، صدقه دادن وی در رکوع نماز و سرانجام ضربتخوردن وی در محراب مسجد کوفه، آن هم در بهترین زمان و بهترین حالت عبادت (ماه رمضان، سحرگاهان، در حال سجده) از جمله حوادثی است که در زندگی آن امام روی داده است و تقریبا همه مسلمانان ـ اعم از شیعه و سنی ـ بر آن اتفاق دارند. از سوی دیگر تکفیر آن حضرت در زمان حیات و بینماز خواندن و سب و لعن رسمی وی به صورت گسترده در مساجد و منابر برای دورهای نسبتاً طولانی پس از شهادت آن حضرت، از سوی اغلب محدثان، مورخان و مفسران مسلمان گزارش شده است.
نگارنده بر این باور است که میان تولد اسرارآمیز و زمان و مکان شهادت علی(ع) از یک سو، و نسبتهای ناروای یاد شده و تلاش تاریخی بنیامیه برای تخریب شدید آن حضرت از سوی دیگر، رابطه و پیوندی وجود دارد و خداوند با مقدر ساختن چنین آغاز و انجامی خواسته است بر اساس نوع اخیر از امداد الهی، برای همیشه تاریخ از آن «مولای موحدان» و «امیر مؤمنان»، دفاع کرده و او را همچنان و برای همیشه تاریخ به عنوان یک الگوی ایدهآل و عملی و چراغ هدایت برای مؤمنان حفظ کند.
ولادت
کعبه از دیرباز در ماههاى حرام، به ویژه در ماه رجب که احترام خاصى در میان همه قبایل و طوایف عرب داشت، پذیرای زایران بسیاری میشد که با اشتیاق فراوان از راههاى دور و دراز آمده و هدایا و قربانیان خود را به خانه خدا تقدیم میکردند. بر اساس گزارش منابع اسلامی در روز جمعه، سیزدهم ماه رجب سیامین سال عام الفیل، ازدحام زیادی پیرامون کعبه بود و زایران در گرداگرد خانه خدا مشغول طواف بودند که ناگهان زن بارداری را دیدند که به پرده کعبه آویخته و در حالی که آرام آرام اشک ریخته و با خدا مناجات مینماید، در زیر لب زمزمه میکند که: پروردگارا! تو را به حق بنیانگذار این خانه و به حق این مولودی که در شکم دارم، سوگند میدهم که این زایمان را بر من آسان بگردان!
کسانی که نجوای وی را شنیدند، از سر کنجکاوی او را زیر نظر گرفته وبه زمزمه های او گوش سپردند. ناگهان لحظاتی بعد همگان در نهایت بهت و ناباوری دیدند که چگونه دیوار کعبه شکافته شد و آن بانوی باردار به درون خانه خدا رفت و در پی آن دیوار کعبه به هم آمد و او از نظرها ناپدید شد. شگفتی، حیرت و ناباوری، همراه با سکوتی سنگین بر همگان سایه افکنده و نفسها در سینهها حبس شده بود. شگفتی و حیرت مردم زمانی افزایش یافت که تلاش پردهداران کعبه برای گشودن قفل درِ آن بی نتیجه ماند و آنان دریافتند که این حادثه امری الهی است. هر لحظه بر تعداد، ازدحام و نگرانی جمعیت افزوده میشد و مردم، مشتاقانه انتظار کشیده و ثانیهشماری میکردند تا بینند این حادثه رازآلود چگونه پایان میپذیرد.
زمان به کندی و سختی سپری میشد. تا اینکه سرانجام پس از گذشت چهار روز، دوباره همان سنگ خارا از هم شکافت و فاطمه بنت اسد، همسر ابوطالب، در حالی که نوزادی در آغوش داشت از درون خانه خدا قدم به بیرون نهاد. غریو شادی و هلهله از میان جمعیت برخاست و خبر این تولد اسرارآمیز و بیسابقه به سرعت در شهر مکه انتشار یافت. این حادثه را افزون بر منابع شیعی، شمار زیادی از دانشمندان اهل سنت نیز گزارش کردهاند و حاکم نیشابوری خبر آن را متواتر خوانده است.
ولادت امام علی(ع) در درون خانه خدا، اختصاص و انحصار چنین فضیلتی به آن حضرت و متولد نشدن هیچ کس دیگری جز وی در آن مکان مقدس، همچنین دلالت کعبهزاد بودن علی(ع) برفضیلت، عظمت، بزرگی و برتری آن حضرت در نزد خداوند، موضوعی است که حتی علمای اهل سنت نیز آن را مورد تأکید و اذعان قرار دادهاند.
آنان با یکدیگر پیمان بسته و هم قسم شدند که هر یک داوطلب کشتن یکى از آن سه نفر شوند. ابن ملجم متعهد قتل على(ع) شد، عمرو بن بکر عهدهدار کشتن عمرو عاص گردید و برک بن عبدالله نیز قتل معاویه را به گردن گرفت. آنان برای هماهنگی بیشتر، شب نوزدهم ماه رمضان را براى اجرای نقشه خود انتخاب کردند. برک بن عبدالله تنها توانست معاویه را از ناحیه ران زخمی کند که پس از مدتی درمان شد و بهبود یافت. عمرو بن بکر نیز قاضی شهر را که آن روز به سبب بیماری عمرو عاص به جای او اقامه جماعت میکرد، به قتل رساند. در این میان فقط ابن ملجم توانست نقشه خود را با موفقیت اجرا کند.
ابن ملجم در اواخر ماه شعبان سال چهلم به کوفه رسید و بدون اینکه کسى را از تصمیم خود آگاه سازد در منزل یکى از آشنایان خویش مسکن گزید تا شب نوزدهم ماه مبارک رمضان فرا رسد. او روزى به دیدن یکى از دوستان خود رفت و در آنجا با مشاهده زن زیبایى به نام «قطام» که پدر و برادرش در جنگ نهروان به دست على(ع) کشته شده بودند، فریفته زیبایى او گردید و از وى تقاضاى ازدواج کرد. قطام سه هزار درهم پول، یک کنیز، یک غلام و کشتن علىبنابیطالب(ع) را مهر و کابین خود قرار داد.
ابن ملجم که خود براى کشتن آن حضرت از مکه به کوفه آمده بود و نمیخواست کسى از مقصود وی آگاه شود، برای آزمایش قطام گفت: آنچه از پول و غلام و کنیز خواستى برایت فراهم میکنم، اما کشتن على بن ابیطالب چگونه برای من امکان پذیر است؟ قطام گفت: البته در حالت عادى کسى را یارای کشتن او نیست، باید او را غافلگیر کرده و به قتل رسانی تا درد دل مرا شفا بخشى و از وصالم کامیاب شوى و چنانچه در این راه کشته شوی، پاداش اخروی تو بهتر از دنیا خواهد بود! ابن ملجم که قطام را از خوارج و همعقیده خود یافت، گفت: به خدا سوگند! من به کوفه نیامدهام، مگر براى همین کار! قطام یکی از مردان قبیله خود به نام «وردان» را که جزو خوارج بود و نسبت به علی (ع) کینه داشت با ابن ملجم همراه ساخت.
مقارن ورود ابن ملجم به کوفه، على(ع) نیز جسته و گریخته از شهادت خود خبر میداد. او در یکى از روزهاى ماه رمضان که بالاى منبر بود، دستی به محاسن خود کشید و با اشاره به توصیف پیامبر اسلام(ص) در باره قاتل وی فرمود: شقىترینِ مردم، این موها را با خون سر من رنگین خواهد نمود. آن حضرت در روزهاى آخر عمر، هر شب در منزل یکى از فرزندان خویش مهمان میشد و در شب شهادت نیز دخترش ام کلثوم میزبان پدر بود. علی(ع) هنگام افطار به پیروی از پیامبر(ص)، غذای بسیار ساده و اندکی خورد و سپس به عبادت پرداخت.
او از سر شب تا سپیده صبح بیقرار و ناآرام بود. گاهى به آسمان مینگریست، استرجاع میکرد و میگفت: خدایا! مرگ را بر من مبارک گردان. هر چه به طلوع فجر نزدیکتر میشد، بیقراری و ناآرامی علی(ع) افزونتر میگشت، به گونهای که ام کلثوم پرسید: پدر جان! چرا امشب این قدر ناراحت و نا آرامى؟ فرمود: دخترم! من عمرم را در میادین جنگ و صحنههاى نبرد گذرانده و با پهلوانان و شجاعان نامى عرب، مبارزهها کردهام. چه بسیار که یک تنه بر صفوف دشمن حمله برده و پهلوانان را به خاک و خون افکندهام. من ترسى از چنین حوادثی ندارم، ولى امشب احساس میکنم که موعد دیدار حق رسیده است.
بررسی و تحلیل این حوادث بر اساس بینش توحیدی یاد شده در دفاع از مؤمنان نشان میدهد که چگونه همه عوامل دست به دست هم میدهند تا از یک سو معاویه و عمرو عاص در مسجد و محراب به قتل نرسیده و جان سالم به در برند و از سوی دیگر علی(ع) به رغم پارهای تمهیدات و آگاهی پیشین، در مسجد و محراب عبادت و در حال سجده مضروب گردد.
تا اینکه سرانجام، دوران حاکمیت سه خلیفه نخست با شرایط داخلی نسبتا آرام سپری شد، اما سالهای آخر خلافت خلیفه سوم با برخی اعتراضها و تنشهای داخلی همراه گشت. این تنشها و درگیریها با قتل عثمان، خلافت امام علی(ع) و جنگهای صفین، خوارج و نهروان به اوج خود رسید.
با شهادت علی(ع) و امام حسن(ع)، معاویه حاکم بلامنازع جامعه اسلامی گردید. در این زمان جامعه اسلامی با عصر نبوی و آموزههای پیامبر(ع) نسبتا فاصله گرفته بود، بسیاری از اصحاب پیامبر(ص) از دنیا رفته بودند و بسیاری دیگر خسته از درگیریهای داخلی، کنار کشیده و یا به جریان حاکم گرویده بودند. درگیریهای اصحاب پیامبر(ص) با یکدیگر و تکفیر کردنهای همدیگر، از جایگاه و ارزش آنها در جامعه کاسته و انحرافهای مهمی از اصول و ارزشهای اسلامی پدید آمده بود. از سوی دیگر در سرزمین شام خیل عظیمی از مردم، با اسلامی که معاویه و خاندان بنیامیه معرف آن بودند، آشنا شده بودند. آنان در واقع با آموزههای اسلام راستین فاصلهای بسیار داشتند و ارزشهای عصر جاهلیت دوباره با نام اسلام در جامعه حاکم شده بود.
حتی بنا بر گزارش برخی منابع، شامیان برای پیامبر(ص) اهل بیتی جز خاندان بنیامیه نمیشناختند! در چنین شرایطِ به ظاهر مساعدی است که معاویه و خاندان بنیامیه تلاش گستردهای را آغاز میکنند تا با استفاده از اهرمهای گوناگون مالی، تبلیغی، تهدید، شکنجه، زندان، تبعید و کشتار، اهل بیت پیامبر(ع)، به ویژه امام علی (ع) را به شدت تخریب کرده و نام و یاد آنها را به کلی از حافظه تاریخی مردم پاک کرده و به فراموشی بسپارند.
معاویه با این هدف از یک سو با اقدامات وسیع تلاش کرد تا از نشر احادیث مربوط به فضایل علی(ع) جلوگیری کرده و روایات فراوانی را در باره فضایل خود، بنیامیه و جریان مخالف اهل بیت (ع) به وسیله برخی محدثان جیرهخوار جعل نماید. کارگزاران وی بسیاری از یاران نزدیک علی(ع) را به جرم بیان فضایل آن حضرت از دم تیغ گذرانده یا به دار کشیدند. از سوی دیگر برای تخریب چهره علی (ع) و ایجاد نفرت عمومی نسبت به وی به همه کارگزارانش دستور داد که در سراسر ولایتهای اسلامی و بر فراز منابر و در مساجد و خطبههای جمعه، علی(ع) را به عنوان فردی ملحد و کافر و فتنهانگیز سبّ و لعن کنند.
خود او در حضور شماری از اصحاب پیامبر(ع)، علی(ع) را سبّ و لعن کرد. این کار وی با مخالفت شدید صحابیان بزرگی مانند «سعد بن ابی وقاص» و نیز «ام سلمه» از همسران پیامبر(ع) مواجه شد، اما وی به این اعتراضها وقعی ننهاد. براثر تبلیغات و اقدامات معاویه و امویان، سبّ و لعن علی(ع) و آل علی(ع) به یک سنت و فرهنگ تبدیل شد. رسما در مساجد و جمعه و جماعات مکه، مدینه و بسیاری دیگر از شهرهای مهم اسلامی، آن حضرت را لعن میکردند. روز جمعه، در میان مردم شام «یوم السَّب» (روز دشنام و لعن علی) نام گرفت. روزی یکی از خطبا که سبّ و لعن علی(ع) را فراموش کرده بود، وقتی در مسیر خانه آن را به یاد آورد، همانجا قضای آن را به جای آورد! در این مکان مسجدی ساخته شد و نام آن را مسجد لعنت نهادند.
مردم از خاک آن مسجد تبرک جسته و شفا میطلبیدند. شرایط به گونهای شده بود که پدر و مادرها، سب و لعن علی(ع) را به فرزندان خود یاد میدادند و آنها در هنگام بازی به سب و لعن آن حضرت میپرداختند. این سنت نامیمون حدود شصت سال از زمان معاویه به بعد ادامه داشت تا اینکه در زمان عمر بن عبدالعزیز و به دستور وی برچیده شد.
معاویه همچنین برای اینکه بذر کینه و دشمنی علی(ع) را در دل کودکان کاشته و آنها را با نفرت وی بار آورد دستور داد تعداد زیادی بره گوسفند را از طرف او به کودکان هدیه دادند و هنگامی که پس از مدتی کودکان، کاملا با برههای خود انس گرفتند، دستور داد یک روز همه آنها را به نام علی(ع) از آنها باز پس بگیرند.
حتی کار به جایی رسید که معاویه به «ثمرة بن جندب» مبالغ هنگفتی پول داد تا به مردم بگوید که آیه «لا تقربوا الصلاة و انتم سکاری حتی تعلموا ما تقولون» (نساء / 43) در شأن علی(ع) نازل شده است. چرا که او روزی در حال مستی شدید به نماز ایستاد و این آیه برای نهی مردم از نماز خواندن در حال مستی نازل گردید، تا بفهمند که سر نماز چه میگویند. همچنین پول داد تا حدیث جعل و تبلیغ شود که آیه 207 سوره بقره در شان ابن ملجم نازل شده است. در حالی که بنا به گفته همه مفسران این آیه در «لیله المبیت» و در شأن و مدح علی(ع) نازل گردید، هنگامی که آن حضرت برای حفظ جان پیامبر(ص) در بستر او خوابید.
بسیاری از یاران و شیعیان علی(ع) مانند «رشید هجری»، «حجر بن عدی»، «میثم تمار» و دیگران به جرم بیان فضایل علی (ع) و خودداری از سبّ و لعن آن حضرت و بیزاری جستن از او، دست، پا و زبانشان بریده شد ویا به دار آویخته شدند. گروه زیادی از دیار خویش تبعید و آواره گشتند. خانه و کاشانه خیلیها به آتش کشیده و خودشان از دم تیغ گذرانده شدند. معاویه دستور داد مقرّری دوستان و شیعیان علی(ع) از بیت المال قطع شود. حتی به کسانی که متهم به دوستی و محبت علی(ع) و آل علی(ع) بودند، ترحم نمی کردند.
آنها چنان عرصه را بر یاران و شیعیان علی(ع) تنگ کرده و جوی از وحشت و خفقان را بر جامعه حاکم نمودند که دیگر کسی جرأت نمی کرد نام علی(ع) را بر زبان جاری کند. بسیاری مواقع، آن حضرت را با نام «ابوزینب» یاد میکردند. حتی قبر علی(ع) تا زمان امام صادق(ع) جز برای شیعیان خاص آن حضرت، پنهان بود. مبادا خوارج و بنیامیه و طرفداران آنها با نبش قبر، جنازه آن حضرت را بیرون آورده و مورد جسارت و اهانت قرار دهند.
زیرا این پرسش مطرح میشود که آیا شخصیتی که بدون هیچ نمونه مشابهی، در مقدسترین جای جهان آفرینش چشم به جهان گشود، مگر میشود، برگزیده الهی نباشد؟ وقتی که بر اساس تعالیم وحیانی، ورود انسان در حال جنابت، حیض و نفاس به مساجد معمولی حرام است و در صورت نجس شدن آن و فرشهایش، واجب است فورا تطهیر شود، چگونه میشود، دیوار مقدسترین مکان الهی شکافته شده و زنی با راهیابی به درون آن، فرزندش را در آنجا به دنیا بیاورد؟! چنین حادثهای هرگز در یک چهارچوب عادی و اتفاقی نمیگنجد و به یقین میتوان گفت، حکمت و هدف بسیار حکیمانهای در ورای آن نهفته است.
این مسئله به ویژه هنگامی برجستهتر، شگفتآورتر و پرسشبرانگیزتر می شود که ولادت حضرت مسیح(ع) و فرمان الهی به مادر وی مبنی بر ترک بیتالمقدس در هنگام زایمان را که قرآن بر آن تصریح میکند، با تولد امام علی(ع) در درون کعبه مقایسه کنیم. این مقایسه، عظمت و بزرگی مولود کعبه را بیشتر روشن کرده و آدمی را به تأمل و تفکر بیشتری در رمز و راز این ولادت اسرارآمیز و آن شهادت منحصر به فرد وا می دارد.
آیا این به جز دفاع تکوینی خداوند از آن امام مظلوم تفسیر دیگری دارد؟ آیا این پرسش، طبیعی و منطقی نیست که چگونه میشود کسی که در درون کعبه به دنیا آمده، در حال رکوع نماز، صدقه داده و در محراب مسجد و در حال سجده نماز فرق او را شکافتهاند، ملحد، فتنهانگیز و بینماز باشد؟! چنین فضایلی است که قرنهاست انبوهی از انسانها را با زبان، ملیت و نژادهای مختلف عاشق و شیدای علی(ع) کرده است، به گونهای که از جان و مال و همه هستی خویش برای خاطر او میگذرند. حتی بسیاری از مشاهیر غیر مسلمان جهان در برابر عظمت و بزرگی وی سر تعظیم فرود آورده و زبان به مدح و ستایش او می گشایند.
منبع: خبرگزاری ابنا